قصه اماما قسمت اول...
یکی بود یکی نبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولوی بود که اسمش فاطمه بود فاطمه یه روز از مامانش پرسید مامان جون خدا چه شکلیه مامان مهربون براش توصیح داد که خدا شکل نداره و فاطمه کوچولو تو جوابی که مامانش داده بود جواب خودش و پیدا نکرد و شروع کرد به سوال کردن پشت سر هم مثلا پرسید : فاطمه : مامان خدا تو آسمانه یعنی اون بالا می تونه غذا وآب بخوره من: خدا هیچی نمی خوره یعنی نیاز نداره ....... فاطمه: خوب اگه نخوره که میمیره مامان : عزیزم خدا هیچ وقت نیمیره فاطمه: چرا مامان هرکی غذا وآب نخوره میمیره پس خدا چطور زنده هس...
نویسنده :
مامان
2:49