قصـــــه های مادرانه

کاشکی من اسم نداشتم...

1393/3/23 10:09
نویسنده : مامان
451 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولو بود که اسمش عاطفه بود عاطفه  اسمش و  اصلا دوست نداشت به مامانش می گفت چرا اسم من و گذاشتید  عاطفه من اصلا اسمم و دوست ندارم اصلا کاش من اسم نداشتم مامانش بهش گفت عزیزم مگه میشه اسم نداشته باشی  همه ادمها و همه چیزای که وجود داره اسم دارند اگه  اینطور نبود  همه چیز بهم می خورد مثلا ما ادمها چطور هم دیگه را صدا می زدیم یا اگر چیزی می خواستیم اگه اسم نداشت  چکار باید می کردیم تازه شما باید خوشحال باشی که اسم با معنی داری    عاطفه  رفت تو فکر و به حرفهای مامانش فکر کرد راست راستی اگه ادما اسم نداشتند چه اتفاقی میافتاد من چطور مامان و بابا را صدا می کردم  اونا چی بهم می گفتن همه باید بهم می گفتند اهای یا اگه مامان بابا یه اسم   میوه براش   می ذاشتند مثلا اسمش  گلابی .سیب. انار. سبزی  بود  چی میشد   بعد از فکری که کرده بود خندش گرفت بعد فکر کرد به اسم خودش  و اینکه چه معنی قشنگی داره و کلی ذوق کرد مامانش بهش گفته بود معنی اسمش مهربونی محبت چه معنی قشنگی داشت و با خودش فکر می کرد باید مثل اسمش مهربون باشه و با محبت و از مامان و باباش به خاطر اسم قشنگی که براش گذاشتند تشکر کنه  قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

پسندها (3)

نظرات (4)

مامانی خان زندو بابایی خان زند
23 خرداد 93 12:10
خیلی اسم خوشگلی داری خانومی عاطفه خانوم گل....خیلی نازی خاله
مامان
پاسخ
مامانی ماهان جون
25 خرداد 93 11:06
مثل همیشه زیباااااااااااااااااااااااااااااا..بیسسسسسسسسسسسسست
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان فرشته
27 خرداد 93 10:49
مامان
پاسخ
مامان ز✿ـرا
27 خرداد 93 20:46
مامان
پاسخ