قصـــــه های مادرانه

مینا کوچولو کفش دوزک کوچو لو...

1393/11/28 9:52
نویسنده : مامان
3,659 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود توی شهر   قصه ها یه دختر کوچولو بود که اسمش مینا بود توی خونه مینا اینا یه باغچه قشنگی بود که پر بود از گلهای قشنگ و رنگا وارنگ  زیبا یه روزی که مینا تو حیاط خونشون  داشت بازی می کرد دید که یه کفش دوزک کوچولو روی یکی از گلهای باغچه  نشسته وداره نگاه  بهش می کنهسکوت رفت جلو و گفت سلام کفشدوزک کوچولو  محبت کفشدوزک  خیلی ترسید بودترسو و می خواست فرار کنه خطا  که مینا کوچولو بهش گفت نترس کفش دوزک کوچولو من که کاریت ندارم چرا اینقد داری می لرزی کفش دوزک کوچولو گفت سسسلام   مگه تو نمی خوای من و بگیری مینا با تعجب گفت نه برا چی بگیرمتسوال کفش دوزک گفت  اخه من فکر کردم تو می خواهی من و اذیت کنیترسو مینا گفت چرا  باید تو رو اذیت کنمسوال کفش دوزک کوچولو گفت اخه بعضی از بچه ها ما را خیلی اذیت می کنند و بالامون و که خیلی نازکه  پاهامون که خیلی ضعیفه  را  اینقدر تو دستشون این ور اونور می کنند تا می شکنندغمگین  و بعضیاشون هم  ما را  می گیرند و می برن خونشون پرتمون می کنند این طرف اون طرف  و  سرگیجههیپنوتیزم می گیرم از دستشون  و قتی خسته میشن  می اندازنمون زمین اونوقت بدون اینکه ما را صاف کنند همینطوری برعکس ولمون می کنند و می رن اصلا فکر نمی کنند که لااقل ما را برگردونند خونمون پیش بابا مامانامون و اینطوری میشه که ما گم می شیم  این  بچه های که ما را  از بیرون می گیرند اگه یه روزی خودشون گم بشند دلشون برا بابا مامانشون تنگ نمیشه گریهدوست دارن جای برند که اصلا دوست ندارند  اصلا دوست دارند کسی اذیتشون کنهگریه مینا خیلی ناراحت شد غمگینو گفت راست می گی منم دیدم بچه های که حیونا را اذیت می کنند وقتی اینجور بچه ها را می بینم خیلی  غمگین میشم دلشکستهبعد کفش دوزک کوچولو ادامه داد  ما وقتی تو پارکها   میون درختها با پروانه ها که دوستامون هستند  داریم بازی می کنیم آراماگه یه بچه  یکی از ما هارا ببینه  می دوه دنبالمون و بازیمون و خراب می کنه کچلاگر شانس بیاریم از دستش فرار می کنیم پروانه ها سریع تر از ما هستند و خودشون و نجات می دند اما ماها را می گیرند  و خیلی اذیتمون می کنند   مینا دیگه اشکش در اومده بودگریه به کفش دوزک کوچولو  گفت من قول می دم هیچ وقت هیچ حیونی را اذیت نکنم اگه کسیم دیدم که حیونی را اذیت می کنه حتما بهش می گم که کارش خیلی زشته و خدا بچه های که حیونا را اذیت نمی کنند و دوست دارهمحبتکفش دوزک کوچولو پرید رو دست مینا کوچولو و گفت من خیلی دوستت دارم مینا کوچولو محبت

پسندها (5)

نظرات (3)

مامان ناهید
28 بهمن 93 13:16
مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم شما لطف دارید
مامان ناهید
28 بهمن 93 13:21
سلام عزیزم خوبید ؟ خوشید بازم مثل همیشه عالی وخوب بوددستت درد نکنه این قصه هم بسیار جنبه تربیتی وآموزشی داشت فاطمه اینقدر از کفش دوزک خوشش میاد که نگو حتی از لباسهای کفش دوزکی هر کفش دوزکی را ببینه از دوست داشتن زیاد اونارا میگیره وپیش خودش نگه می داره بارها بهش گفتم اینجوری اذیت میشن یا می میرن گاهی وقتها شده ولشون کرده گاهی هم رو یه برگ تو خونه نگهداریش می کنه حالا این قصه را براش میگم انشالله که دیگه قصه خاله روش اثر می ذاره
مامان
پاسخ
سلام عزیز دلم ممنونم از محبتت ایشالاه که عزیز دلم خوشش بیاد
مامان آنیسا
29 بهمن 93 10:49
ممنون عزیزم بابت قصه های خوشکلی که میذاری
مامان
پاسخ
ممنونم از محبتتون عزیز دلم