گل خوشبوی محمدی
یکی بود یکی نبود توی شهر قشنگ بالای یه کوه بلند یه گل قشنگی بود که کنار یه غار زندگی می کرد این گل کوچولو خیلی تنها بود همش ارزو می کردکه کاش گلهای زیادی پیشش بودن یا خودش کنار گلای دیگه بود همینطور غمگین از اون بالا همه جا را تماشا می کرد یه روز که داشت دور و ورش و نگاه می کرد و دلش حسابی گرفته بود دید یه ادم با صورت خیلی نورانی و زیباداره میاد به طرفش اون ادم با مهربونی نگاه گل تنها کرد و بعد رفت داخل غار ی که همون نزدیکیا بود وقتی اون ادم مهربون اومداونجا فضا پر شد از بوی یه عطر خوشبو گل کوچولو با خودش گفت این عطر خوش از کجا میاد یعنی این ادم این عطر خوش بو را با خودش اورده به به بعد با خودش فکر کرد که چقدر این ادم صورت مهربونی داره و چقد با محبت نگاش کرده بعد احساس کرد که خیلی دوستش داره هر روز غروب که میشد اون ادم نورانی میومد برا عبادت داخل غار و دور ورش همیشه پر بود از فرشته های زیبا که پروانه وار دورش می چرخیدند گل قشنگ دیگه تنهای هاش یادش رفته بود و و هرروز غروب منتظر بود اون ادم مهربون بیاد اونجا صداش و بشنوه و و نگاه مهربونش و بهش بندازه و اونوقت گل کوچولو از وجودش ارامش بگیره واز فکر اینکه این روزها تموم بشه غمگین میشد یه روزی از روزها اون ادم نورانی اومد رفت تو غار و وقتی اومد بیرون پشت سرش پر بود از فرشته های قشنگ و زیبا که اون ادم و همراهی می کردند و یه چیزی را تکرار می کردند خوب که گوش کرد دید اونا دارن می گن اللهم صل علی محمد و ال محمد گل کوچولو اون کلمه را تکرار کرد همراه فرشته ها چه شب قشنگی بود چه خبر بود اونجا اون شب فرشته ها می رفتن و میومدن اونجا پر شده بود از عطرهای بهشتی گل کوجولو ارزو کرد اون روز هیچ وقت تموم نشه فرشته ها اون ادم همراهی کردن و رفتن پایین کوه گل کوچولو دلش لرزید و احساس تنهای زیاد کرد غصه اش شد که یه دفعه دید چند تا فرشته اومدن و بهش گفتند که اماده باشه که می خوان ببرنش تو یه جای زیبا توی یکی از باغهای قشنگ بهشت گل کوچولو گفت بهشت بهشت دیگه کجاست فرشته ها بهش گفتند که اونجا پر از گلها ودرختهای قشنگه گل کوچولو با خوشحالی با فرشته ها رفت تا اونجای قشنگ و ببینه وای چقد اونجا قشنگ بود گل کوچولو خیلی خوشحال بود از یکی از فرشته ها پرسید چرا من و اوردن اینجا چه اتفاقی افتاده که من اومدم توی این باغ قشنگ یکی از فرشته ها که فرشته گلها بود بهش گفت می دونی چرا اینجا اومدی چون تو کنار غار حرا پیش حضرت محمد(ص) بودی و هر روز اون و می دیدی به خاطر وجود پیامبر خدا مورد لطف و رحمت خدا قرار گرفتی و اسمت شد گل محمدی گل کوچولو گفت هیجانزده شده بود و پرسید حضرت محمد اهان اسم اون ادم نورانی محمد بوده چقد اسمش بهش میومدپس فرشته ها بر اون ادم صلوات می فرستادند بعد پرسید حضرت محمد چکار کرده که اینقد ر مورد احترام شماست به خاطر مهربونی شه که اینقد مقام و مرتبه داره فرشته گلها گفت ایشون اخرین پیامبر الهیه که دین خدا را کامل می کنه گل کوچولو تازه فهمید که اون ادم نورانی کی بوده و داری چه مقام بلندی پیش خدای مهربونه و به خودش و به اسم زیبای که براش انتخاب شده بود می بالید و چقد عجیب بود حالا که اومده بود پیش اون همه گل ودیگه تنها نبود دلش برا جای قبلیش تنگ بود که غروب بشه و اون لحظه های قشنگ تکرار بشه الاهم صل علی محمد وال محمد
پ.ن. دوستان عزیزم این قصه را بمناسبت این عید قشنگ اینجا می زارم شب برا بچه ها گفتم خیلی خوششون اومد امیدوارم نی نی های ناز شما هم خوششون بیاد