قصـــــه های مادرانه

به دنبال دوست...

1393/3/4 17:19
نویسنده : مامان
730 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه حلزون کوچولو بود که بابا بابا و مامانش با هم رو یه درخت قشنگ زندگی می کردند مامان حلزون کوچولو بهش گفته بود از اونا دور نشه چون خیلی خطرناکه و ممکنه اتفاق بدی براش بیفته  اما حلزون شیطون به حرف مامانش گوش نکرده بود و اومده بود پایین درخت می خواست بره دور و اطراف و بگرده و برا خودش دوست پیدا کنه  همین طور که داشت می رفت رسید به یه قورباقه کوچولو که کنار یه برکه ایستاده بود گفت سلام حالت خوبه اسمت چیه قورباغه کو چولو گفت من قورباغه کوچولو هستم خونمون هم تو اون برکه ست روی اون جلبک زندگی می کنیم  میای بریم خونه ما حلزون کوچولو یادش اومد مامانش بهش گفته بود نباید خونه غریبه ها بری گفت نه مامانم اجازه نداده خونه کسی برم بیا با هم دوست شیم و همین جا بازی کنیم قورباغه کوچولو گفت نه من می رم خونمون مامانم داره صدام می کنه حلزون کوچولو  با ناراحتی خدا حافظی کرد و رفت رسید به چند تا سنجاب کوچولو  رفت پیششون و بهشون سلام کرد بعدم پرسید دارید چکار می کنید گفتند  ما داریم به بابا و مامان کمک می کنیم برا زمستونمون غذا جمع می کنیم گفت میاید بازی کنیم با هم دوست باشیم  گفتن نه ما کار داریم  حلزون کوچولو با ناراحتی با سنجابها  هم خدا حافظی کردو رفت این دفعه رسید به مورچه ها که داشتند برا انبارشون غذا جمع می کردند  با عجله رفت پیش اونا تا با اونا دوست شه اما دیدمورچه ها دارن با سرعت میان طرفش  حلزون کوچولو بهشون گفت سلام اما مورچه ها جوابش و ندادن و با سرعت داشتن میومدن پیشش حلزون که دید مورچه ها دارن میان به طرفش ترسید سرش و کرد تو لاکش و خودش و قل دادقل خورد و قل خورد تا  یه دفعه  افتاد تو یه چاله  مورچه ها که پیداش نکردند رفتند حلزون کوچولو خیلی ترسیده بود می گفت کاش به حرف مامانم گوش می کردم و از خونمون  دور نمی شدم همینطور  با خودش داشت حرف می زد یه دفعه صدای مامانش و شنید که داره گریه می کنه و حلزون کوچولو را صدا می کنه حلزون کوچولو خیلی خوشحال شد داد زد و مامانش و صدا کرد مامانش با تعجب دنبال صدا می گشت که حلزون کوچولو را دید و با کمک بابا حلزون درش اوردن بیرون حلزون کوچولو مامانش و دید خیلی گریه کرد گفت مامان جون ببخشید که بدون اجازه رفتم حالا فهمیدم که نباید بدون اجازه شما جای برم و برا مامانش گفت که کجاها رفته مامانش بهش گفت عزیزم بچه ها باید به حرف مامان و باباشون گوش کنند ممکن بود خانم قورباغه هم تورا می خورد یا مورچه ها می بردنت و می زاشتند که زمستون بخورنت ممکن بود زیر پای حیونای دیگه له شی  حلزون کوچولو به مامانش قول داد که دیگه بدون اجازه اونا جای نره و به حرفهای بابا و مامانش گوش بده  قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان زهرا
4 خرداد 93 21:41
چه داستان زیبایی بود
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان ز✿ـرا
16 خرداد 93 23:27
ممنون،خیلی خوب بود
مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم