قصـــــه های مادرانه

قصه خورشید خانم وگل کوچولو...

1393/3/2 9:20
نویسنده : مامان
8,564 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه مزرعه قشنگی بود که توش پر بود از گلای قشنگ  صبح میشد سرشون و می گرفتن بالا تا خورشید خانم خوب نورش و بهشون بتابونه و شب که میشد سرشون و می انداختن پایین تا صبح می خوابیدند تو این میون یه  گل سرخ کوچو لو بود که بر عکس گلای دیگه افتاب و دوست نداشت همش می گفت من افتاب و دوست ندارم از نورش خوشم نمیاد اذیت میشم کاشکه بود افتاب نبود یکی از گلا بهش گفت اگه نور افتاب نباشه ما نمی تونیم خوب رشد کنیم بعدم ببین خورشید خانم چه مهربونه  بچه هاش و می زاره  میاد که به ما برسه و بهمون نور بده و همه جا را روشن کنه همین  دیروز که اینجا بود می گفت  یکی از بچه هاش مریض بوده طفلک خورشید خانم  که خیلی نگرانشه سپردتش به  بابا ماه  که مواظبش باشه نکنه حالش خوب نبوده نیومده گل  کوچولو گفت بهتر راحت شدیم از دستش وقتی میاد همه جا گرم میشه نورش همه را اذیت می کنه من که خوشحالم اگه دیگه نیاد چقد رخوبه و اما خورشید خانم پیش ستاره کوچولوش بود اخه تب کرده بود  خانم نگران ستاره کوچولو بود نمی تونست بچش و بذاره و بیاد اخه همش مامانش و صدا می کرد  از این ورم نگران کارش بود بابا ماه بهش گفت عیبی نداره چند روز من جای شما می رم تا حال بچه خوب شه و اینطوری شد که بابا ماه اومد و خورشید خانم موند پیش بچش بابا ماه هم چون کارش زیاد شده بود و خوابالو بود نور زیاد نمی تونست بده گلا کم کم ضعیف شدند اخه خوب نور خوب نمی گرفتند تازه اقای باغبون هم تو تاریکی نمی تونست بیاد بهشون سر بزنه گل کوچولو هم خیلی بی حال بود اخه خورشید خانم ویتامین بهش میداد  و  قویترش می کرد تازه  فهمیده بود که راجبه خورشید خانم اشتباه کرده اما کاری از دستش بر نمیومد  همش با خودش می گفت تقصیر منه نباید اون حرف و می زدم  خورشید خانم که بیاد ازش معذرت خواهی می کنم خدا کنه حال ستاره کوچولو زود خوب شه تازه فهمیدم چقد خورشید خانم به فکر ماست که نورش و به ما میده چقد مهربونه که همه جا را روشن می کنه تا باغبونمون بتونه بیاد پیشمون تازه فهمیدم که خورشید خانم به ما زندگی میده و یه دفعه بلند داد زد گلای مهربون بیاد با هم برا شپستاره کوچولو دعا کنیم تا خوب بشه خورشید خانم زودی بیاد پیشمون گلا همه برا ستاره کوچولو دعا کردندکم کم حال  ستاره کوچولو  بهتر شد و خورشید خانم زودی اومد  گلا چقد خوشحال شدند گل کوچولو از خورشید خانم معذرت خواست و گفت که خیلی دوستش داره خورشید خانم مهربون هر روز صبح میومد و با گل کوچولو کلی بازی می کرد دیگه طوری شده بود که گل کوچولو دلش برا خورشید خانم تنگ میشد و دلش نمی خواست بره  شبها هم بابا  ماه بابه سفارش خورشید خانم به ستاره کوچولو ها اجازه می داد تا یه چند ساعتی با گل کوچولو باری کنند قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.

پ.ن. دوستای گلم یه روز یاسمن بهم گفت مامان اخه این خورشید خانم به چه درد می خوره همش گرممون میشه من دوستش ندارم منم این قصه را بهش گفتم امیدوارم خوشتون بیاد دوستتون دارم خدا نگهدارمحبتبوس

پسندها (1)

نظرات (2)

ارزانسرای
2 خرداد 93 9:36
قيمت اجناس بين 8 تا 25 تومان هس لباسهايي با جنس عالي و خوب از خريدتان پشيمان نميشويد ادرس وبلاگ http://arzansaray.blogfa.com
باباحسين
2 خرداد 93 11:52
ماشالا به ياسمن جون كه دقت كرده به داستان پارسا جونم كه از خورشيد خانم گله نداره
مامان
پاسخ
ممنونم از لطفتون که اینجا تشریف اوردید