غول کامپیوتر
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولو بود که اسمش مریم بود مریم با اینکه دختر خوبی بود اما یه کار بدی می کرد صبح تا شب پشت کامپیوتر بود اصلا به حرف هیچ کس گوش نمی کرد فقط به حرف غول کامپیوتر گوش می کرد هر چی مامانش بهش میگفت عزیزم چشمات خراب میشه گوش نمیکرد مامانش می گفت بیا دخترم غذا بخور می گفت نه من گشنم نیست تازه اگرم میومد یکی دو لقمه می خورد و می رفت این دختر شیطون چشماش می سوخت قرمز میشد اما نمی خواست از بازیش دست ورداره غول کامپیوتر هم بهش می گفت بازی کن مرحله بعدی قشنگتره و دختره گول میخورد تا اینکه چشماش خیلی درد گرفت و مامانش بردش دکتر اقای دکتر گفت دخترم چشمات اسیب دی...