دوستان گلم شما بگید...
بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه پسر کوچولو بود که خیلی باهوش و زرنگ بودو دوست داشتنی این پسر کوچولو ما حالا دیگه بزرگ شده بود و و دیگه باید پوشکش و کنار می ذاشت مامان جون شروع کرد به کمک کردن علی کوچولو تا یاد بگیره که چکار باید بکنه اما علی نمی خواست با مامانش همکاری کنه می دونید چرا رئیس الودگیا اومده بود پیشش و داشت گولش می زد و موقع بازی کردن حواسش و پرت می کرد تا خونه را الوده کنه طفلک مامانش دیگه خسته شده بود مامان بزرگ مهربون از دست کارای نوه شیطونش کمر درد گرفته بود و بیمار شده بود علی کوچولو که مامان و مامان بزرگش و خیلی دوست داشت خیلی ناراحت بود که اونا به خاطر خراب...
نویسنده :
مامان
14:54