قصـــــه های مادرانه

باغچه مهربونی

1393/5/30 9:50
نویسنده : مامان
1,599 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود  تو یه خونه قشنگ یه باغچه بود که توش چند تا گل زیبا کاشته شده بودبغل که اسماشون گل رز گل یاس گل نیلوفر گل مریم بود  اسم این باغچه  باغچه دوستی بود   باغچه پر بود از بوی قشنگ گلها که فضای خونه را خوشبو می کردزیبا از همه بیشتر بوی گل یاس بود که توی خونه می پیچید گلهای که تو باغچه بودن و بوی گل یاس و  خیلی دوست داشتند محبتگل یاس مهربون  اصلا مغرورو خودخواه نشده بود  حتی سعی می کرد شبها هم کمتر بخوابه تا همه جا را خوش عطر کنه یه روز بابای مریم یه گل دیگه ای اورد و تو باغجه خونشون کاشت این گل که اومد تو باغچه همه گلها بهش سلام کردن اما گل مغرور نگاهی بهشون کرد و جوابشون و نداددلخور و وقتی دید گلها دارن بهش خوش امد می گن باهاش حرف می زنند  گفت ای بابا بذارید من بخوابم من خیلی کار دارم تمام شب و باید بیدار باشمعصبانی گلهابا حرف گل تازه وارد  دیگه ساکت شدندسکوت و  چیزی نگفتند تا اینکه شب شد گلها همشون خوابیده بودنخواب جز گل یاس که مثل همیشه داشت همه جا را خوش بو می کرد  و گل تازه وارد که تازه از خواب بیدار شده بود گل یاس خیلی اروم بهش سلام کرد  و گفت سلام دوست خوبم تو هم بیداریسوال اما گل مغرور جوابش سلامش و ندادو گفت  تو چرا بیداری مگه الان نباید خواب باشی گل یاس گفت من همیشه شبها بیدارم اینجا را خوش بو می کنم  گل  تازه وارد گفت به چه حقی کار من و انجام می دی کی بهت اجازه داده عصبانیگل یاس با تعجب نگاش کرد و گفت کار تو رو گل مغرور  گفت بله خوش بو کردن هوا کار منه من گل شب بو هستم گل یاس از حرف گل شب بو تعجب کردتعجبوگفت ببخشید من که نمی دونستم که این کار  برا شماست  قول می دم که کنار بکشم و این کار شبانه را بزارم برای شما گل شب بو از رفتار گل یاس خیلی شرمنده شدخجالت با خودش گفت از صبح که من اومدم اینجا این گلا همشون با من مهربون بودند وقتی من خواب بودم اصلا سرو صدا نکردن و با من خیلی مودب بودند چرا من باهاشون بد رفتاری میکنم باید از همشون معذرت بخوام شروع کرد به گریه کردن گریهگریهاونم بلند بلند گلهای دیگه از صدای گل شب بو از خواب پریدندو  تعجب زده  پرسیدن چی شده تعجبدوست عزیز با شنیدن این حرف گریه گل شب بو شدیدتر شدگریه گفت من از همتون معذرت می خوام شماها خیلی خوبید اما من با شما بد رفتاری کردم قول می دم دیگه گل خوبی باشم همینطور که داشت حرف می زد تازه فهمید با سر و صداش گلهای بیچاره را از خواب بیدار کرده وای چه کاری کرده بودترسو سرش و انداخت پایین و به گلها گفت معذرت می خوام من بازم کار بدی کردم شماها را از خواب بیدار کردم قول می دم ساکت باشم اما  خواهش می کنم من و ببخشیدخجالتبا شنیدن این حرف گلها شروع کردن به خندیدنقه قههو به گل شب بو گفتن ما از دستت ناراحت نشدیم و خوشحالیم که یه دوست خوب پیشمون اومدهبوسمحبت از اون روز به بعد فضای خونه روز به روز خوش بوتر و زیباتر شده بود چون گلهای باغچه دوستی با هم دوست تر بشده بودند و عطر مهربونی تو فضای خونه می پیچیدبغل قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید بای بای

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان ز✿ـرا
31 مرداد 93 14:20
خیلی قشنگ بود.ممنون مامانی گل
مامان
پاسخ
مامانی کسرا
1 شهریور 93 17:39
مثل همیشه زیبا بود چه ایده قشنگی !چه جوری به ذهنت این ایده ها میرسه! ای ول
مامان
پاسخ
سلام مامان گل و مهربون عزیزم موضوع قصه بیشتر مواقع با بچه هاست بهشون می گم مامان راجبه چی قصه بگم هر چی که بگن شروع می کنم به گفتن