قصـــــه های مادرانه

قصه ویتامینها...

1393/6/30 17:29
نویسنده : مامان
1,234 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دختر کوچولو بود که هر چی مامانش بهش می گفت باید صبحونش و خوب بخوره نهار و شامشم همینطور گوش نمی دادهمش فکر بازی و شیطونی بود یه روز که مامانش برا صبحونش گردو و پنیر عسل و کره اورده بوددختر کوچولو بازم گفت من نمی خوام نمی خورم و داشت همینطور لجبازی می کرد که یه دفعه دید یه نفر داره صداش می کنه اما دختر کوچولو هر چی نگاه کرد نفهمید این کیه که داره صداش می کنه که اون صدا گفت منم صبحونه شمامریم با تعجب نگاه به میز   صبحونش کرد اونی که داش صداش می کرد اقای گردو بود بهش گفت اخه مریم خانم چرا مامان جون و اذیت می کنی مگه مامانت و دوست نداری که هر روز ناراحتش می کنی مگه ما چه اشکالی داریم که ما را نمی خوری باید بهمون بگی مریم گفت من شما ها را دوست ندارم شما ها خوشمزه نیستید گردو و پنیرو و نون با عسل و کره  شروع کردن به اعتراض کردن  مگه ما چکار کردیم  ما که ویتامینای بدنت و تامین می کنیم تا قوی و سالم باشی مریم گفت ویتامین چیه اخه مامانمم همش می گه ویتامین   گردو گفت الان این دوستای خوب و معرفیت می کنم ویتامینا مختلف هستنداز جمله اونا ویتامین a.b.c.d مریم گفت خوب به چه درد می خورن این دفعه اقای عسل گفت خیلی دردا کسی که این ویتامینا را داشته باشه همیشه سالمه بدنمش قویه با میکروبها می جنگه و پیروز میشه  استخوناش قوی میشه مریم خندید و گفت من  که گرسنه نمیمونم چیزای خوشمزه می خورم تا قوی باشم چیزای خوشمزه مثل چیپس پفک  لواشک شکلات و هزارتا چیز خوشمزه دیگه  این دفعه خانم پنیر بود که شروع کرد به حرف زدن و گفت وای مریم یعنی تو واقعا فکر می کنی این چیزای که این همه مواد بد توشون هست اونا فایده که ندارن هیچ سلامتیتم به خطر می اندازن  تمام ویتامینای بدنت و نابود می کنند مریم به حرفهای که شنیده بود خوب فکر کرد و بعد تصمیم گرفت که بجای مصرف کردن خوردنیهای  بی فایده خوراکیهای مفید و مقوی بخوره تا همیشه سالم و سلامت باشه از اون روز به بعد مریم صبحونه و نهار و شامش و به اندازه و خوب می خورد تا همیشه بدن سالم و قوی داشته باشه  و از همه مهمتر مامان جونشم  خوشحال کنه قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید بای بای

پ.ن. این قصه را برا یاسمن تعریف کردم به پنیر علاقای نداشت و موقع خوردن صبحونش همش به دردسر میافتادم اما خدا را شکر صبح که پاشد گفت من نون پنیر و گردو می خورم مامان جون و منم گفتم باید 5تا لقمه بخوری تا من خوشحال شوم لقمه اولی کمی دل دل کرد اما از لقمه دوم به بعد و خوب خورد یاسمن علقه به خوردن چیپس و پفک نداره اما پارسا چرا پارسا هم قول داد دیگه پفک و چپس نخورهبای بای

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان
31 شهریور 93 1:00
من هی میگم اینا رو چاپ کن تو گوش نده! یه ویرایش و یه طراحی و بعدشم چاپ.خودم اولین کتابتو میخرم. بابا این همه کتابهای چرتو پرت چاپ میکنن چقدر هم گرون خودتو دست کم نگیر.دیدی یهو معروف شدی.والااااا. منم مشوقت بودما تو کتابت ازم تقدیر کن.خخخ چه پر رووو
مامان
پاسخ
قربونت بشم محبت داری
مامانی کسرا
6 مهر 93 2:55
من کاملا با نظر "مامان"موافقم! منم دومیشُ میخرم به خدا حیفه!من خودم کارای ویرایششُ میکنم!نا سلامتی سه چهارتا کتاب واسه کسرا درست کردم خیالت راحت وارد واردم!!! این قصه ها خیلی به من کمک کرده!مطمئن باش به بقیه هم کمک میکنه! باور کن قصه ویتامینها و میکروبا عالی بود! وقتی واسه کسرا میخونمشون، میگه حالا قصه پسری که غذا نمیخورد و همش بازی میکرد و بخون یا میگه قصه پسری که بدو بدو میکرد... فک میکنه کارخونه است! من تولید قصه دارم!نمیدونه اینا رو یه نفر دیگه زحمت کشیده! تو هر شرایطی که خودش باشه ازم میخواد قصه اون شرایطُ تعریف کنم حالا غرض از مزاحمت من اومدم سفارش یه قصه بدم چند شبه دارم تلاش میکنم کسرا رو تو اتاق خودش بخوابونم! یکم بهونه میگیره! تا الان تا حدودی موفق بودم اما مشکل قصه دارم!قصه کم میارم! میشه بی زحمت قصه یه دختر به اسم مریم(حتما باید با این شروع شه)که شبا باید تو اتاقش بخوابه رو واسه ما بگی خانم خانما اسباب زحمت جبران کنیم انشالله
مامان
پاسخ
چشم حتما عزیز دلم ممنونم که من و قابل دونستید و ازم خواستید براتون بنویسم دوستت دارم و ممنونم حتما براتون می نویسم