قصـــــه های مادرانه

دوستان گلم شما بگید...

1393/7/5 14:54
نویسنده : مامان
756 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه پسر کوچولو بود که خیلی باهوش و زرنگ بودو دوست داشتنی این پسر کوچولو ما حالا دیگه  بزرگ شده بود و  و دیگه باید پوشکش و کنار می ذاشت مامان جون شروع کرد به کمک کردن علی کوچولو تا یاد بگیره که چکار باید بکنه اما علی نمی خواست با مامانش همکاری کنه می دونید چرا رئیس الودگیا اومده بود پیشش و داشت گولش می زد و موقع بازی کردن حواسش و پرت می کرد تا خونه را الوده کنه طفلک مامانش دیگه خسته شده بود مامان بزرگ مهربون از دست کارای نوه شیطونش کمر درد گرفته بود و بیمار شده بود علی کوچولو  که مامان و مامان بزرگش و خیلی دوست داشت  خیلی ناراحت بود که اونا به خاطر خرابکاریهای اون مریض شدن  دوست نداشت اونا را ناراحت کنه اما وقتی می رفت سراغ بازی یادش می رفت  یه روز خواب دید فرشته  مهربون اومده پیشش و بهش  گفت  عزیزم چرا اینقد ناراحتی  علی گفت اخه مامان جونم و مامان بزرگم به خاطر کارای من مریض شدن  من دوست ندارم اونا را اذیت کنم فرشته مهربون بهش گفت عزیزم اگه بخوای من کمکت می کنم اول باید بدونم که چرا مامان جون و مامان بزرگ مریض شدن علی کوچولو گفت من یه کار بدی می کنم دستشوئیم و تو خونه انجام میدم  فرشته مهربونی گفت وای حتما کار رئییس الودگیهاست  اومده پیشت وگولت زده  الان بهت می گم چکار کنی  تا مامان و مامان  بزرگ جون حالشون خوب شه  و رییس الودگیها را از خونه بیرون کنی اول  اینکه عزیزم همیشه یادت باشه اتاقت و مرتب و تمیز نگه داری بعد دستهات و همیشه بشوری و بعدم دستشوئیت و حتما باید بری تو دستشوئی انجام بدی تا خونتون الوده و کثیف نشه اینطوری می تونی الودگیها را از خونتون بیرون کنی و خونتون به جای بوی بد  بوی گلهای قشنگ و بگیره علی گفت ممنونم چشم  و بعد  هم به فرشته مهربونی قول داد که دیگه برا کارش حتما بره دستشوئی و خونشون و هیچوقت کثیف نکنه وقتیم خونه مامان بزرگ جون رفت خونشون و بهم نریزه و اگه هم کار دستشوئی داشت بره دستشوئی و خونه را الوده نکنه تا مامان بزرگ مهربون اذیت نشه  اخه فرشته مهربون بهش گفته بود که اگه پسر خوبی نباشه و خونشون و الوده کنه دیگه همه از دستش خسته میشن و بچه ها هیچ وقت باهاش بازی نمی کنند  علی کوچولو هم دوست نداشت  تنها و مریض باشه دوست داشت مامان جونش  و مامان بزرگ خوبش  همیشه سالم  خوشحال باشند از اون روز به بعد علی کوچولو دیگه هیچوقت فراموش نکرد که کار دستشوئیش و نباید تو خونه  انجام بده  و باید بره دستشوئی  قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

عزیزم اگه دوست داشتی چیزی را کم یا زیاد کنی به اختیار خودتونهمحبتامیدوارم  به درد بخوره محبتبوس پ.ن. دوستان عزیزم  بهم بگید رمز دار باشه یا رمزش و بردارمبوسمحبتراستی عنوانم شما بگید چی بزارمبوس

پسندها (2)

نظرات (2)

عشق يعني ...
6 مهر 93 8:56
چه قدر خوب که قصه هاتون و می نویسین و برای فرشته هاتون یادگاری می مونه من فکر کنم قبلا نظرم و برای رمز دار بودن وبلاگ گفتم . به نظر من وبلاگ حریم شخصی هست که هر کست بنا به خواسته خودش اون و ایجاد می کنه. و رمز دار و بی رمز دار شم باید دلیل و منطق داشته باشه یکی هست دوست نداره عکس هاشو کسی ببینه یکی دلش نمی خواد هر کسی وارد وبلاگ اش بشه و خیلی دلایل دیگه شمنا اول باید ببینیه چه دلایلی برای خودتون داری
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم از نظرتون درسته همینکار و باید کرد دوستت دارم و ممنونم
فریده
6 مهر 93 9:31
واااااااااااااااااااااااااااای مرسی عالی بود خیلی زیبا و کودکانه نوشته بودی . پرینتش می گیرم و هر شب براش می خونم . به نظر من رمزش رو بردار ، این مشکل رو همه مادرا دارن ، شاید بدردشون بخوره
مامان
پاسخ
خوشحالم عزیزم که خوشتون اومده چشم رفتم رمزش و بردارم