قصـــــه های مادرانه

قصه نوشابه برای دوست گلم...

1393/3/1 13:01
نویسنده : مامان
2,413 بازدید
اشتراک گذاری


» ادامه مطلب :

یکی بود یکی نبود توی شهر قصه ها یه شهر بود که اسمش شهر نوشیدنیها بود تو  این شهرنوشیدنیها دو تا رستوران بود یکیش برای اب میوهای طبیعی و دوغهابود یکیشم برا   نوشابه های زرد و سفید و سیاه و  که با ساندیسها باهم تو رستورانشون بود رستوران آب میوها و دوغها خیلی تمییز بود بهمین خاطر بچه های خوب اونجا می رفتند و از غذاهاشون می خوردن و اما رستوران نوشابها و ساندیسا خیلی کثیف بود پر بود از الودگیها  مثل مگس ها و میکربهاا وای چقدم بوی بدی میداد بچه های که اونجا می رفتند بچه های بدی بودند که هر چی مامان و باباها بهشون می گفتند ضرر داره نباید از اونا بخورند گوش نمی کردن بهمین خاطر  بعد از اینکه از اونجا بیرون میومدن دل درد می کردند و حالشون بد میشد یه روز نوشابه های بدجنس که از دوغها خوششون نمیومد تصمیم گرفتن اونا را از شهر بیرون کنند و بهشون حمله کنند رستورانشون و نابود کنند بهمین خاطر گفتند که ما باید به  سربازامون  بگیم بچه ها را گول بزنند بیان سراغ ما دیگه دوغ نخورند اب میوه نخورند تا اونا خسته بشند از اینجا برند اونوقت شهر و ما می گیریم دستمون بچه ها را مریض می کنیم اونوقت میشیم پادشاه شهر پس دست به کار شدند تو مهمونیها می رفتند تو خونه ها می رفتند اگه بچه ای می خواست آب بخوره یا دوغ تو سفره بود تشویقش می کردند که برو نوشابه بخور شیرینه خوشمزست به حرف بابا و مامان گوش نکن اونا نمی خوان تو چیز خوشمزه بخوری اینطوری بچه ها را از نوشیدنیای مفید دور می کردند کم کم طوری شد که  بجه هابزرگترا رامجبور می کردند براشون نوشابه بگیرند و لب به دوغ و اب نمی زدند و اینطوری شد که خانواده ها دیگه سراغ دوغها کمتر می رفتن کم کم مریضیا بیشتر شد ادمها همشون مریض شدند همه جا بهم ریخت اداره ها بیشترشون تعطیل شد شهرها کثیف شد چون رفتگرای شهر مریض بودندو تنبل شده بودند مامانا و بابا ها بچه هاشون و که مریض شده بودن و پرستاری می کردندو حوصله کاری نداشتند بچه ها دیگه مدرسه نمی تونستند برن وای چه شهر بدی شده بود تو این میون دوغهای مهربون دیدن شهر خیلی بهم ریخته شده همه جا پر شده از الودگی و همه مریض شدند دست به کار شدند همه نیروشون و جمع کردند و   همراه رئسشون اب مهربون  اومدن تو شهر اولین کاری که کردن با نوشابه ها جنگیدن و شکستشون دادند و اونا را از شهر بیرون کردند و بعد با کمک اب همه جا را تمییز کردند نوشابه ها که از شهر رفتند سلامتی برگشت توشهر دیگه تنبلی و مریضی نبود بچه ها حالشون خوب شده بود و تازه فهمیده بودند که نباید به حرف نوشابه های بدجنس گوش می کردند باباها و مامانا   هم دیگه نوشابه تو خونهاشون نیوردند   این شد که نظم و تمییزی و سلامتی  به شهر برگشت و دیگه نوشیدنیای همه شد شیر و اب و ابمیوهای طبیعی و دوغ  قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)