قصـــــه های مادرانه

قصه برای دوست گلم...

1393/3/1 13:01
نویسنده : مامان
618 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دختر کوچولو بود که اسمش سارا بود سارا خیلی دختر خوبی بود همیشه به حرف مامان و باباش گوش می کرد اما دو تا اخلاق خیلی بدی داشتناراحت که مامان و باباش و خیلی ناراحت می کرد  دستاش همش تو دهنش بود بهمین خاطر همش مریض میشد انگشتای دستشم از دستش خیلی ناراحت بودند هر چی به سارا می گفتند ما را تو دهنت نکن اخه ما دیگه جون نداریم نمی تونیم خوب رشد کنیم ضعیف میشیم گوش نمی کرد ناراحت دستاش همونطور کوچولو مونده بودند خودشم خوب بزرگ نشده بود می دونید چرا خوب معلومه همش مریض بود تازه یه کار بده دیگه هم می کرد موقع غذا خوردن همش راه می رفت ناراحتهم خونه را پر غذا می کرد هم بیچاره پا هاش و خسته می کردخمیازه اونام مثل دستاش رشد خوبی نداشتند  یه روز که سارا رفته بود مهد خانمشون از بچه ها خواست یه کاردستی قشنگ درست کنند هر چیزی که دوست دارند و تو مسابقه شرکت کنند همه بچه ها مشغول شدند اما سارا  دستاش درد می کرد خسته بود حوصله نداشتخمیازه  اما کاری نمیشد کرد دستاش بهش دیگه کمک نمی کردند از دستش خیلی ناراحت بودند تازه اگرم می خواستند کمکش کنند نمی تونستند همینطور پاهاش همش درد می کردناراحت اون روز سارا نتونست کاری بکنه و تو مسابقه کلاسشون شرکت کنه  از همه بدتر اینکه حالش بد  شده بود مامانش اومد و بردش دکتر خانم دکتر به مامانش گفت  که سارا یه چیز کثیف کرده تو  دهنش بهمین خاطر یه میکروب بد رفته تو دلش و حالش و بد کرده و مامانش به خانم دکتر گفت که سارا همش دستش تو دهنشه  خانم دکتر خیلی ناراحت شد و به سارا گفت که دست تو دهن کردن خیلی کار بدیه باعث میشه میکروبهای بد از روی دست بپرن تو دهن و اونجا تو همه جای بدن برا خودشون خونه درست کنند و ادمها ومریض کنند بخصوص اون کسی را که ضعیفه و غذاشوو خوب نمی خوره و موقع غذا خوردن به جای اینکه بشینه سر سفره همش راه می ره و حرف می زنه و بازی می کنه و اینطوری غذاشو  خوب نمیتونه بجوه و بهمین خاطر همش مریض میشه اخه بدنش قوی نیست با میکربهای بدجنس مبارزه کنه سارا وقتی خوب فکر کرد با خودش گفت خانم دکتر راست میگه حرفهاش مثل فرشته مهربون میمونه  من دیگه نباید این کارا را بکنم به خودش قول داد مواظب انگشتاش  باشه و تو دهنش نکندشون تا بازم خوب رشد کنند و مواظب پاهاش باشه که خستشون نکنه و سر سفره بشینه تا غذا شو خوب بجوه تا خوب هضم شه واینطوری قوی بشه که وقتی خواست بره مدرسه یه دختر قوی و سرحالی باشه و همین کارم کرد و دیگه هیچ وقت مریض و بی حوصله نبود قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

سلام دوستان عزیزمقلب یکی از مامانهای گل ازم خواست براش قصه بگم درباره بچه های که دستشون تو دهنشونه موقع غذا خوردن هم  همش راه میرن  منم یکی نوشتم حالا نمی دونم چطورهسوال مامان عزیز امیدوارم خوشتون بیاد ماچماچقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)