قصـــــه های مادرانه

فرشته نگهبان...

1393/5/5 15:23
نویسنده : مامان
745 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دختر کوچولو بود که یه دادش ناز و   خوشگلی داشت  که درست مثل خودش  دوست داشتنی بود اسم دختر کوچولو فاطمه و اسم داداشش علی بود فاطمه داداشش و خیلی دوست داشت  و همیشه با هم بازی می کردند یه روز داداش فاطمه خیلی مریض شد و مامان بردش دکتر اقای دکتر بعد از معاینه گفت که علی کوچولو چیز الودهای کرده تو دهنش که باعث مریضیش شده  وقتی اقای دکتر داشت به مامان توضیح میداد  فاطمه یادش افتاد که   داداش شیطون بلاش  هر چیزی که میافته زمین بر می داره می کنه دهنش  و باید از این به بعد مراقب باشه داداشش این کار و نکنه  و  کارهای خطرناک نکنه   وقتی اومدن خونه مامان   به فا طمه    به مامان گفت مامان جون من از این به بعد   وقتی  با داداششم  بازی می کنه  بیشتر مواظب  داداشش  میشم   که یه وقت  چیزی تو دهنش نکنه  که خدای نکرده مریض شه  و اگه داداش چیزی دست زد که کثیف  بود   بهت زود می گم  تا  زود دستاش و بشوری  با این حرف فاطمه مامان مهربون   فاطمه کوچولو را بوسش  کرد و گفت افرین به دختر  کوچولوی خودم که مثل یه فرشته مهربون  مواظب داداشش مامان و فاطمه  یه دفعه  چشمشون افتاد به علی کوچولو که   از خواب بیدار شده بود و  داشت می خندید از دیدن لبخند علی کوچولو فاطمه و مامان خیلی خوشحال شدن   و فاطمه به مامان گفت مامان جون این داداش شیطون من فکر کنم حرفامون و شنیده و یه فکرای داره از حرف فاطمه کوچولو مامانم خندش گرفت وحالا هر سه تای داشتن با هم می خندیدند  قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید .

پ.ن. این قصه را برای فاطمه عزیزم و محمد رضای نازم نوشتمبوسبوسمحبتمحبت

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان ناهید
5 مرداد 93 17:03
سلام عزیزم خوبید وای عزیزم که شما چقدر خوبید نمی دونم چی بگم من اینقدر لیاقت این همه مهربونیه شمارا ندارم کاش می تونستم یه جورایی جبران می کردم این قصه های قشنگتونو تک تک می بوسم می ذارم تخم چشام ممنون خیلی عالی بود چقدر وقت گذاشتید ومخصوص ما این قصه قشنگ رو گفتید مرسی گلم
مامان
پاسخ
قربونت بشم شما همیشه به من لطف دارید دوستتون دارم
مامان ناهید
5 مرداد 93 17:06
فاطمه اینجا بود قصه را براش خواندم خیلی خوشش اومد گفت مامان این قصه شبیه ما بود داداش منم مریضهبعد بهش گفتم حالا چه نتیجه ای از این قصه قشنگ گرفتی گفت که مواظب داداشم باشم چیز کثیفی تو دهنش نکنه که دوباره مریض بشه
مامان
پاسخ
الاهی فدات بشم که اینقده خوب نتیجه ها را می گیری عزیز دلم
مامان ناهید
5 مرداد 93 17:10
این نوشته هارو فاطمه گفته من نوشتم...... سلام خاله جون خوبی سلامت باشی خیلی خوشحالم که برام قصه گفتی مشّکرم واقعآ حرفات منو خوشحال کردی (این تکه یه کم ناموزون گفت)ممنونم من برات یه جایزه میگیرم مشّکرم ممنون
مامان
پاسخ
سلام عزیز دلم الاهی من فدات بشم عزیز دلم قربونت بشم ایشالاه که زود خوب شی مامان جون بیاد بنویسه فاطمه جونم و داداش گلش خوب خوبند اون وقت من می فهمم که فرشته های مهربون بهترین جایزه دنیا را برام اوردند دوست دارم فرشته ناز و مهربون