قصـــــه های مادرانه

عادت بد...

1393/5/3 18:46
نویسنده : مامان
772 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دختری بود که اسمش مریم بود مریم عادت بدی داشت همش انگشتهای دستش و می کرد تو دهنش بیچاره انگشتهای دستش همش خیس بودند  و ناخنهاش اصلا رشد نمی کرد و تذکر مامان و بابا هم برای ترک عادت بدش فایده نداشت یه روز مریم خواب دیدبا  انگشتهای دستش  نمی تونه هیچ   کاری انجام بده و هیچ چیزی را نمیتونه  از زمین بلند کنه نمی تونست عروسک کوچولوش و که خیلی دوست داشت بغل کنه لباساش و بپوشه و غذا بخوره  حتی نمی تونست مامان جون و بابا جونش و بغل کنه   گریش گرفت و  به انگشتاش  نگاه کرد و با خودش گفت  انگشتای من  شما چرا اینطور شدید چه اتفاقی افتاده  چرا من نمی تونم کارام و انجام بدم یکی از انگشتها که خیلیم بی حال بود  گفت برا اینکه تو ما را همش تو دهنت می کردی ناخنهاتم رشد نکردند برا اینکه همش تو دهن تو بودیم  ما مریض شدیم مریم خیلی  ناراحت شد و یادش اومد که چقد بابا و مامان مهربون بهش می گفتند که این کار و نکنه انگشتاش ضعیف میشند و الودگیها را وارد بدنش می کنه وای حالا راست راستی انگشتهای دستش مریض بودند   یه دفعه با وحشت یه جیغی کشید و از خواب پرید با صدای مریم مامان جونش اومد تو اتاق و گفت چی شده عزیزم نترس خواب بد دیدی مریم تازه متوجه شد و به خودش اومد که همه اون چیزا که دیده خواب بوده با گریه نگاه مامان کرد و گفت مامان جون خیلی خواب بدی بود و خوابش و برا مامان تعریف کرد و بعد گفت مامان جون  من به شما قول می دم از این به بعد دیگه هیچ وقت دستام و تو دهنم نکنم و مواظب انگشتام باشم تا دیگه هیچ وقت مریض نشند و من بتونم کارام و انجام بدم  مامان مهربون یه لبخند پر مهری بهش زد و بوسش کرد و بهش افرین گفت از اون روز به بعد دیگه ناخنهای مریم بزرگ میشد و مامان براش می گرفت و مریم هیچ وقته هیچ وقت دیگه دستاش و تو دهنش نکرد و خیلی مراقبشون بود  تا همیشه سالم و سلامت باشه   قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

پسندها (5)

نظرات (1)

مامان ناهید
11 مرداد 93 1:57
عزیزم اینم عالی بود دستت درد نکنه
مامان
پاسخ