قصـــــه های مادرانه

دختر بازیگوش...

1393/8/7 10:10
نویسنده : مامان
55,918 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولوی بود که با بابا و مامان و داداش کوچولوش تو یه خونه قشنگ با هم زندگی می کردند دختر کوچولو اسمش مریم بود مریم  کلاس پیش دبستانی بود مدرسه و معلمشون و خیلی دوست داشت محبتمی دونید اخه معلمشون علاوه بر اینکه معلمشون بود خاله مریم هم بود هر روز صبح که میشد مریم با خوشحالی بلند میشد لباساش و می پوشید و بابا مامانش می رفت مدرسه    مریم  خیلی دختر زرنگ و باهوشی بود اما همین که پاش و میذاشت مدرسه شیطون بدجنسشیطان میومد سراغش و بهش میگفت منم باهات میام تا باهم حسابی بازیگوشی و شیطونی کنیم  و با مریم می رفتن سر کلاس مریم خیلی دوست داشت حواسش تو کلاسش باشه و ببینه خانم معلم چی بهش میگه اما شیطون بد جنسشیطانحواسش و پرت می کرد و می گفت  حواس بغل دستیت و پرت کن بزار عصبانی بشه عصبانی این کار و کنی حواس خانم معلم هم پرت میشه و کلاس بهم می ریزه من و تو هم حسابی می خندیم مریم هم با اینکه اون ته ته دلش دوست نداشت به حرفهای شیطون گوش بده اما به حرفهاش گوش می کرد چقد خانم معلم و بچه ها از دستش ناراحت میشدند غمگینتا اینکه خانم معلم به مریم گفت به مامانش بگه تا بیاد مدرسه مامان که اومد مدرسه  خانم معلم بهش  گفت که مریم دختر خیلی باهوشیه اما اصلا تو کلاس دختر خوبی نیست بازیگوشه و نامرتب وسایلاش همش پخش و پلا تو کلاسه و اونا را مرتب کنارش نمی زاره و جمع نمی کنه  مامان  خیلی خجالت  خجالتناراحت و غمگین غمگینشد اخه قبل از مامان مریم مامان مینا  که   داشت با خانم معلم حرف می زدمامان شنید که خانم معلم بهش میگه که دختر شما توی کلاس  خیلی دختر خوب و منظم و مرتبیه  و ما همه دوستش داریم  مینا تو خونه هم همینطوره سوال مامان مینا گفت بعله خانم دختر من وقتی میاد تو خونه لباساش و مرتب می زاره تو کمدش کیفشم کنار اون بعد دست و صورتش و می شوره و میاد تمییز و مرتب غذاش و می خوره و بعد یکم بازی و بعدشم استراحت و بعد تکالیفش و انجام میده خانم معلم گفت افرین به این دختر خوب و خانم و مرتب و مینا را بوس کردبوسو گفت بره  کلاس  و حالا مامان مریم خجالت زده خجالتبود که اگه خانم ازش بپرسه چطور بگه که مریم تو خونه دختر منظمی نیست اتاقش نامرتبه لباساش و تا نمی کنه کیفش و یه طرف پرت می کنه لباساشم یه طرف  با خودش ارزو کرد کاش که دختر من هم مثل مینا باشه اما خدا را شکر خانم معلم در این مورد چیزی از مامان مریم نپرسید فقط گفت که مریم چقد سر کلاس نامرتب و بازیگوشه  مامان خیلی غمگین شد و با ناراحتی اومد خونه  ظهر مریم که اومد  خونه دید مامان خیلی ناراحته خیلی غصه خوردغمگین اخه دوست نداشت مامان  مهربونش و غمگین ببینه  از مامانش پرسید چی شده مامان بهش گفت که خانم معلم دربارش چی گفته مریم خجالت کشید و  رفت داخل اتاقش و نشسته بود  داشت فکر می کرد اخه  من چکار کنم مامانم خوشحال باشه فرشته مهربونی اومد پیشش و بهش گفت مریم جان  اگه دوست داری مامانت همیشه شاد و سر حال باشه باید دختر خوبی باشی  همین حالا پاشو و اتاقت و مرتب کن  و شیطون بدجنس و بیرونش کن و دیگه نذار بیاد پیشت و توکلاستونم راهش نده اونه که باعث ناراحتی مامانت و کارای بد تو شده  مریم گفت من هر کاری برا خوشحالی مامان جونم می کنم زود بلند شد و  شیطونشیطان و از اتاقش بیرون کرد و  به حرفاش که می گفت بیا با هم بازی کنیم اتاق و بازم بهم بریزیم گوش نکرد  و بعد لباساش و تا کرد گذاشت تو کمدش اتاق نامرتبش و مرتب کرد و رفت پیش مامانش مامانش و بوس کرد و گفت مامان جونم قول می دم دیگه دختر خوبی باشم و شما را ناراحت نکنم مامان گفت مریم جان من دوست دارم دخترم دختر مرتب و خوبی باشه مریم دست مامان و گرفت و بردش تو اتاقش و گفت مامان ببین من دیگه نمی خوام نامرتب و بی نظم  باشم مامان با دیدن اتاق مریم خیلی خوشحال شد و دخترش و بغل کرد و بوسید و گفت من دوست دارم تو مدرسه هم همینطور دختر خوب و مرتبی باشی مریم به مامان قول داد که دیگه مامانش و با کارهای بدش ناراحت نکنه صبح که داشت می رفت مدرسه شیطون اومدشیطان پیشش و گفت عیب نداره من و از خونتون بیرون کردی من خیلی مهربونم می بخشمت بیا با هم بریم کلاس اما مریم گفت نه من دیگه با تو دوست نیستم برو حق نداری بیای کلاس ما  و رفت داخل کلاس قشنگ سلام کرد و وسایلش و مرتب گذاشت کنارش و خوب به حرفهای خانم معلمش گوش می کرد و دختر خوب و مهربون و مرتبی شده بود و خانم معلم از دستش خیلی راضی بود و هروقت مامان میومد مدرسه به دختر خوبش افتخار می کردبغل و مریم  وقتی می دید مامان جونش اینقد شادخیلی خوشحال میشدآرام و دیگه شد یه دختر خانم و مرتب و با نظم که همه دوستش داشتند قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسیدبای بای

پسندها (3)

نظرات (5)

مامی فاطمه
7 آبان 93 10:17
سلام مامان عزیز خدا فرزندان دلبندتو برات حفظ کنه دست مریزادواقعاقصه هات حرف نداره عزیزم خواستم یک سایت مادرانه بهت معرفی کنم که علاوه بر امکاناتی که داره میتونی درقرعه کشی ماهانه هم شرکت کنی وبرنده ی تبلت پلاک طلای مادر کارت هدیه وپکیج بشی یاباگذاشتن عکس فرزندت جایزه بگیری اونجا پزشکای حاذقی هم هست که میتونی ازشون مشاوره بگیری من اونجابه اسم مامی فاطمه جون عضوم خوشحال میشم شمامادر عزیزهم به جمع مابپیوندی دوست داشتی بیای از آدرس زیر بیا منتظرتم خانم خانماا امتحانش که ضرر نداره هزینه هم نداره تازه باگذاشتن چندتا پست وعکس امتیازتا بالا ببری به سه نفراول سایت بدون قرعه کشی پلاک طلا میدن بااجازتون مهرماه برنده پلاک طلا بودم امیدوارم این ماه برنده شماباشید http://www.madarclub.com/fa/apply/mamanefati
مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم چشم محبت کردید
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 آبان 93 15:18
سلام عزیزم خوبید وااااااااای فداااااات بشم خیلی عالی وخوب بود خدا بچه های گلتو برات نگه داره همین الان برا فاطمه تعریف کردم خیلی خوشش اومد وگفت مامان ببین منم لباسامو آویزون کردم و........... این قصه هم مثل بقیه قصه ها عالی وپند اموز بود
مامان
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم خدا نکنه خیلی خوشحالم که فاطمه جون خوشش اومده دوستتون دارم
میترا
10 آبان 93 20:37
بارِگاه با صفا را عشق است گنبد و صحن و سرا را عشق است عرش با آن همه هیبت گوید حرم کرب و بلا را عشق است •
مامان
پاسخ
مامان کیانا و صدرا
10 آذر 93 9:14
سلام و ممنونم بابت قصه ی شما.بابا چرا نمیری تو فاز کتاب نوشتن؟؟؟؟میدونم سخته ولی می ارزه.بچه ها که بزرگتر شدن روی این موضوع کار کن
مامان
پاسخ
چشم عزیزم ممنونم
مامان کیانا و صدرا
11 آذر 93 8:34
تازه اینجا هم نظر گذاشته بودمچرا نرسیدن؟؟؟
مامان
پاسخ
عزیزم اومدم ببخشید دیر تایید کردم